عرضه داشت حق داری شاکی باشی ای مراد
بزرگی میفرمودندی
یاسین بخوانید برای این مرده های زنده نما
بدو گفتم
همی خوانیم لیکن گویی در گوش اسطران
گفتا
یاسین بر گوش نمیخوانند بر جانش بخوان ای پسر بلکه اسطری آدم گردد
عرضه داشتم
ای شیخ زهی خیال خوش!
بفرمود
دلت پر است ای جوان خامی است صریح پرداختن به مسئله شکیبایی بخرج ده
پاسخش دادم
ما نشسته ایم و برای یکدیگر پپسی کولا باز میکنیم و میگوییم و میشنویم و به نشانه تایید آروغی میزنیم و الخ
برای یکدیگر دعای صبر هم که میکنیم!
تقدیر چه برآرد بر این خاکستری فام مردمانی که عشق را به کراهیت می انگارند و دردمند را مریض
خدای بخیر بگذرانیدندی
شیخ از آن پس برخاست و خرقه پاره و سجاده اش را شراب آلوده کرد و گفت
حق داری شاکی باشی ای مراد