روستا

از دودهای شعر گرفتهء شهر بیزارم ...

روستا

از دودهای شعر گرفتهء شهر بیزارم ...

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

عرضه داشت حق داری شاکی باشی ای مراد

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ

بزرگی میفرمودندی 

یاسین بخوانید برای این مرده های زنده نما

بدو گفتم

همی خوانیم لیکن گویی در گوش اسطران

گفتا 

یاسین بر گوش نمیخوانند بر جانش بخوان ای پسر بلکه اسطری آدم گردد

عرضه داشتم

ای شیخ زهی خیال خوش!

بفرمود

دلت پر است ای جوان خامی است صریح پرداختن به مسئله شکیبایی بخرج ده

پاسخش دادم

ما نشسته ایم و برای یکدیگر پپسی کولا باز میکنیم و میگوییم و میشنویم و به نشانه تایید آروغی میزنیم و الخ

برای یکدیگر دعای صبر هم که میکنیم!

تقدیر چه برآرد بر این خاکستری فام مردمانی که عشق را به کراهیت می انگارند و دردمند را مریض

خدای بخیر بگذرانیدندی

شیخ از آن پس برخاست و خرقه پاره و سجاده اش را شراب آلوده کرد و گفت

حق داری شاکی باشی ای مراد

 

حقیقت

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ق.ظ

ناز پرورده تنعم نبرد راه به جای / عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد


گاهی وقتا آدما حقیقت رو جابجا میگیرن!


آدم تا وقتی اشتهای غذا خوردن داره دوس داره سیر بشه

وقتی سیر شد دوس داره اشتها پیدا کنه غذاهای خوش مزه بخوره!


آخر سیر شدن حقیقته یا گرسنه بودن؟

من نمیدونم

این سوال مثه اینه که بپرسی اول مرغ بوده یا تخم مرغ


هرچیزی آدم رو خاکستری (بیخیال) کنه قطعا نمیتونه نعمت باشه اگه عذاب نباشه !

نعمت اون چیزیه که به آدم تحرک بده به آدم معنا بده به آدم توجه و عشق بده

نعمت اون خوابیه که آدم میره تا بیدار شه نه اون خوابی که بخوابه

بعضیا برا خواب بیداری میکشن بعضیا برا بیداری میخوابن!!!

نعمت اون آرامشه که برا آرامش نباشه


پ.ن: زهی کلام مهمل!

ما را مدافعان حرم آفریده اند

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

سلام دوستای خوبم

بالاخره قرار شد برم سوریه ......

گفتن تیرماه نوبتم میشه

دعا کنین مشکلی پیش نیاد

سلام دوستای خوبم

این چندمین وبلاگیه که از سال 89 تا حالا میسازم ولی اصلا پیگیر نیستم که مطلب تازه بذارم چون یه قولی به خودم دادم
به خودم قول دادم تا وقتی که «هزار و یکمین» کتابمو نخوندم خیلی نظر ندم یا بهتر بگم بیشتر شنونده باشم نه گوینده
القصّه هر از گاهی که وقت پیدا میکنم میام سر میزنم به پیجاتون فقط میخونم البته سعی میکنم نظر هم بدم که حضورمو اعلام کنم ولی پست جدید نمیذارم یا به ندرت میذارم
به تقلید از «حضرت حافظ» که شعرای جوانیش رو به آب سپرد وبلاگای قبلیمو پاک کردم که حرفای خامم وقتتونو هدر نده البته دو تا دفتر شعر داشتم که اونا رو هم سوزوندم امیدوارم هر سال انقدر پیشرفت کنم که شعر های سال قبلمو بسوزونم و اینقدر بالا برم که اون مهدیِ سابق رو بسوزنم جاش مهدیِ جدید بکارم!
ببخشید وقتتونو گرفتم حرف آخرو اول گفتم
والسلام